پیشنهاد آخرهفته فیلم‌نیوز در بخش«کاناپه» | امروز روی کاناپه «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» ساخته داریوش مهرجویی را ببنید | تصمیمِ آن‌ چند نفر

پیشنهاد آخرهفته فیلم‌نیوز در بخش«کاناپه» | امروز روی کاناپه «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» ساخته داریوش مهرجویی را ببنید | تصمیمِ آن‌ چند نفر

صدف فاطمی | وقتی داریوش مهرجویی فیلم «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» را ساخت، نهادهای ناظر قد علم کردند که فیلم مشکل ممیزی دارد و نباید پخش شود. کل ماجرای فیلم در مدرسه می‌گذرد. مدرسه‌ای که تصویر جامعه را بازتاب می‌دهد. ۱۰ سال طول کشید تا رضایت بدهند که نسخه دست‌خورده‌ای از فیلم اکران شود. این‌که چه دیالوگ‌ها و سکانس‌هایی حذف شده، به کنار. همین نسخه مخدوش بسیار ارزش دیدن دارد. پس امشب روی کاناپه به تماشای این ساخته قدر نادیده زنده‌یاد مهرجویی بنشینید.

کاناپه | قسمت دوم | مدرسه‌ای که می‌رفتیم | کارگردان: داریوش مهرجویی | نویسنده : فریدون دوستدار و داریوش مهرجویی | بازیگران: علی نصیریان / عزت الله انتظامی / امرالله صابری / قاسم سیف / محمود مهدوی  | آی ام دی بی : 7.1 از 10

دیوید لینچ جایی گفته «دلم می‌خواهد وقتی فیلمی را می‌بینم تماشاگر یک رویا باشم. مثلا وقتی «هشت و نیم» فلینی یا دیگر فیلم‌های این‌چنینی از جمله «لولیتا»ی کوبریک، «سانست بولوار» وایلدر، «ساعت گرگ و میش» برگمان را می‌بینم گاهی تا یک ماه در رویا فرو می‌روم. چیزی انتزاعی در آن‌ها هست که روان‌م را ناآرام می‌کند. چیزهایی میانِ خطوط‌‌شان وجود دارد که تنها فیلم می‌تواند با زبان خودش آن‌ها را بیان کند. زبانی که می‌تواند چیزهایی را بگوید که به کلام درنمی‌آیند.»

حالا زندگی‌های ما مدت‌هاست از رویا فاصله گرفته. وقتی همه خوابیم، تلخ‌ترین اتفاقات تاریخ زندگی‌مان رقم می‌خورند. طلوع صبح دیگر معنی زندگی نمی‌دهد. جای عجیبی از تاریخ ایستاده‌ایم. ترسناک بیشتر. دل‌مان این روزها و این زندگی را نمی‌خواهد. الان که دارم این مطلب را می‌نویسم، چند روزی از خبر قتل شبانه داریوش مهرجویی و همسرش، وحیده محمدی‌فر می‌گذرد. تلخ‌ترین سکانس سینمایی زندگی‌مان رقم خورده و داریم فکر می‌کنیم رنج تا کجا می‌تواند کِش پیدا کند. سر هر جایی می‌چرخانیم، سکانسی، بُرشی، دیالوگی، چیزی از مهرجویی‌‌ست و کارنامه سینمایی‌ش، که درخشان زیاد دارد. مثل «هامون»ش که هیچ‌وقت زندگی دست از سر ما برنداشت و در آن فیلم جا ماندیم. بین تمام فیلم‌هایی که داریوش مهرجویی راهی پرده سینما کرده، یکی‌شان از همه بیشتر مهجور مانده؛ «مدرسه‌ای که می‌رفتیم.» این روزها و این تلخی بی‌پایان بهانه‌ای شد تا حرفش را بزنیم؛ که این یکی از آن فیلم‌های کارنامه‌ی مهرجویی‌ست که به قول لینچ روی آدم خط می‌اندازد.

قصه از این قرار است که داریوش مهرجویی بعد از پیروزی انقلاب سراغ داستان «حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق» نوشته فریدون دوستدار رفت. داستانی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان منتشرش کرد و در فضای انقلابی سال‌های ۵۸ و ۵۹ حواس‌های زیادی را به خود جمع کرد. قصه در مدرسه پیش می‌رفت. یا لاقل بخش زیادی از آن. مدرسه در این فیلم نماد چیزی است که همه ما جزئی از آنیم. جامعه. مثل تمام مدرسه‌های دیگر، مدیری هست و ناظمی که در غیاب مدیر، مهم‌ترین تصمیمات را می‌گیرد و اجرایی می‌کند. بچه‌ها خواسته‌هایی دارند. خلاقیت‌شان از دیوارهای مدرسه بالاتر است. چشم‌های‌شان به فردا باز شده و علم را تنها در یک یا دو کتاب محدودی که باید بخوانند و امتحانش را پس بدهند، نمی‌بینند. معلم‌ها می‌آیند. یاد می‌دهند. می‌روند. در زمان نیاز و لزوم تصمیم می‌گیرند کجای خط بیاستند. مثل تمام بزنگاه‌هایی که مخاطب تصمیم می‌گیرد کدام طرف بیاستد.

زنده یاد عزت الله انتظامی در نمایی از فیلم «مدرسه‌ای که می‌رفتیم»

داریوش مهرجویی این فیلم را که ساخت، نهادهای ناظر قد علم کردند که فیلم مشکل ممیزی دارد و نباید پخش شود. مثل خیلی فیلم‌های دیگر که وقتی از مدار زمان درست خارج می‌شوند در حق‌شان اجحاف می‌شود و آن‌طور که باید و شاید قدرشان دیده نمی‌شود، «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» هم همین شد. ده سال طول کشید تا رضایت بدهند که نسخه دست‌خورده‌ای از فیلم اکران شود. این‌که چه دیالوگ‌ها و سکانس‌هایی حذف شده، به کنار. همین نسخه مخدوش با بازی بی‌نقص علی نصیریان در نقش ناظم، بسیار ارزش دیدن دارد. جایی از حافظه مخاطب را لمس می‌کند که سخت برایش آشناست و از وضعیتی حرف می‌زند که الفبایش را از بر است.

حضور عزت‌الله انتظامی به عنوان کتابدار و قاسم سیف که در فیلم آقای صدیقی صدایش می‌کنند، با حرف‌های‌شان، با کلماتی که می‌آورند، قصه را می‌برند جایی که می‌خواهی انتهایش را بدانی. خیلی جاها در زندگی این موقعیت را دیده‌ای. در آن بوده‌ای حتی. تصمیم درست چیست. سمت درست کجاست. اگر این سمت خط بایستم سرنوشت کاری‌م چه می‌شود. مبادا سمت دیگر انسانیتم را خدشه‌دار کند. «پس به نظر شما گفتن حقیقت سمه؟» این دیالوگ را در فیلم می‌شنوی. می‌روی به بارها و بارها موقعیت‌هایی که مانده بودی حقیقت را بگویی یا سکوت کنی. گفتنش ممکن است دردسرهای زیادی به بار بیاورد. در سکوت هم، تو می‌مانی و وجدانت. باید می‌گفتم‌ها. ترس‌ها. حق‌هایی که پایمال نمی‌شد اگر من ساکت نمی‌ماندم. یا سکوت‌های منفعت‌طلبانه‌ای که راه نجات و ماندن در وضعیت فعلی هستند. این همان چیزی‌ست که لینچ می‌‌گوید. این کاری‌ست که فیلم با آدم می‌کند. تماشاگر رویا باشی یا واقعیت، «چیزهایی میانِ خطوط‌‌شان وجود دارد که تنها فیلم می‌تواند با زبان خودش آن‌ها را بیان کند. زبانی که می‌تواند چیزهایی را بگوید که به کلام درنمی‌آیند.»

فیلم تمام شده و تو در آن جامانده‌ای. هنوز داری به آن سکانس طلایی عزت‌الله انتظامی فکر می‌کنی که می‌گفت: «حقیقت رو نمی‌بینی. بزن کنار اون پرده زمخت و کثیف رو. چشماتو وا کن. یه خورده نور ببین. یه خورده خیر ببین. تو باید خیر بچه‌ها رو بخوای، نه شرشون رو.»

 

منبع خبر : www.filmnews.ir

 


حتما ببینید

پیشنهاد آخرهفته فیلم‌نیوز در بخش«کاناپه» | امروز روی کاناپه فیلم «صادق کرده» ساخته ناصر تقوایی را ببنید | انتقام

پیشنهاد آخرهفته فیلم‌نیوز در بخش«کاناپه» | امروز روی کاناپه فیلم «صادق کرده» ساخته ناصر تقوایی را ببنید | انتقام

فرانک کلانتری | صادق کرده حالا بخشی هویت تاریخ سینمای ایران است که سال ۱۳۵۱ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *